و خدایی که در این نزدیکی است...

ساخت وبلاگ
امسال سال خوبی بود، سالی بود که ازدواج کردم... :)

من الان خونه پدرشوهرجان هستم و پدر شوهرم خوابه بنده خدا، همسر جان در خواب و بیداری و در حال غر زدن هست که چرا من مجبورش میکنم که حتما بیدار باشه و بنده خدا مادرشوهر در حال چرخیدن و کارهای خودش را انجام دادن هست و من همین الان رسیدم که بنویسم اینجا... 

همین رسیدم که بگم خدای مهربانم شکرت به خاطر تمام چیزهایی که به من دادی و ندادی، شکرت مهربان پروردگارم به خاطر زندگی م...  

و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 177 تاريخ : جمعه 11 مرداد 1398 ساعت: 0:36

ذهنم پر است از کلی حرف و فکر. هی دارم با خودم فکر میکنم. چند روز است میخواهم اینجا بنویسم ولی جلوی خودم را میگیرم. هی با خودم میگویم ف... تو مگر قرار نبود مسولیت پذیری افراطی ات را بگذاری کنار. من این و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 185 تاريخ : جمعه 11 مرداد 1398 ساعت: 0:36

ازدواج اولاش هم شیرینه و هم سخت. شیرینه چون شیرینه:)) سخته چون دو تا آدم متفاوت میخوان زندگی مشترک داشته باشن و این تفاوت ها برای مشترک شدن سخت میکنه قضیه رو! متن پایین خیلی قشنگ توضیح داده:)  از وبلا و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 217 تاريخ : جمعه 11 مرداد 1398 ساعت: 0:36

خوشبختی یعنی بلد باشی حال خودت رو خوب بکنی :)

خوشبختی یعنی اینکه بیخیال چیزای کوچیک باشی و من حس میکنم دارم یاد میگیرم:)

و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 174 تاريخ : جمعه 11 مرداد 1398 ساعت: 0:36

حقته ف....، حقته که یک روز خوب باشی و یک روز بد، وقتی که حال دلت را، زندگی ت را وابسته بنده های خدا میکنی....تو قرار بود بنده خدا باشی نه بنده بنده های خدا!تو قرار بود این دنیا را زودگذر بدانی و آن دن و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 204 تاريخ : جمعه 11 مرداد 1398 ساعت: 0:36

اینقدری اوضاعم داغون هست که دوباره افتادم روی دور ننوشتن....  یعنی هی می آیم اینجا بنویسم دستم به نوشتن نمیرود. این جور وقتها‌که دنیا بهم فشار می آورد نه دلم می آید گلایه کنم از خدا نه انقدری قوی هستم که دم نزنم از سختی ها. میمانم در برزخ سختی و اینجاست که اشکهایم بی اختیار فرو می ریزند فقط هی با خودم میگویم خدایا من ناشکری نمیکنم ها اما ضعیفم ، یک وقت ناراحت نشوی از دست من که گریه میکنم. مشکل از من است....

 

پ.ن.

دلی بزرگ....

و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 201 تاريخ : جمعه 11 مرداد 1398 ساعت: 0:36

ف... حال دلش انگاری که خوب نیست. انگار که نا آرامم،...همه ش مینشینم با خودم کلی فکر میکنم. کاش یکی بود آدم میتوانست باهاش درد ودل کنه....  کسی که توی زندگی ت نبود و میشد همه چیزهایی که اذیتت میکند، گی و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 196 تاريخ : جمعه 11 مرداد 1398 ساعت: 0:36